به بهانه اعزام مشملین به خدمت (اعزام به جبهه)
وازاین گونه حرف ها یک نفر که شخصی بود وگوش تیزی داشت گفت پسرجان من اینجا هستم چقدر حاضری شرط ببندی تا باهم برویم داخل وبازدید کنیم که کسی نیست ما اصلا دیگر چیری بنام زندان وزندانی. دارد از کشورمان کنار می رود پسرک به تایید سری جنبانید وساکت شد آن طرفتر گوش دادم مرد کامل سنی( پنجاه ساله ) بود داشت می گفت امروز آب کشاورزی داشتم آنرا رها کردم دلم نیامد تنها بیاید همراهش آمدم پیر زنی لنگان لنگان همراه با عروسش یا دخترش بود نمی دانم اما کودک همراه او نوزاد بود در کنار مشمول خود به سمت دژبانی با سختی خاصی حرکت می کرد معلوم بود فاصله طولانی جاده اصلی تا جلو پادگان را پیاده آمده است کمی آن سو هم یک باز نشسته هوانیروز از آموزش خود در زمان شاه سخن می گفت واز درد دل کمی حقوقش هرچند می گفت که چند ماهی است احمدی نژاد حقوق را اضافه کرده وشاید هم تا عید باشد بلافاصله صدای من در آمد ببخشید آقا همین یک ساعت پیش خودم از زبان احمدی نژاد از رادیوی ماشینم شنیدم به وزیرانش می گفت چرا شفاف سازی نکرده اید به بازنشسته ها بگویید حقوق آنان دائمی است چرا به مردم اعلان نمی کنید مثل اینکه او باورکرد. او از سختی ها واز حقوق از دست رفته خود می گفت وچیزهای دیگر. در این هنگام بود که تعداد زیادی اتوبوس پشت سرهم در حال حرکت به داخل پادگان بودند طناب انداخته شد همه داخل شدند چند دقیقه نشده بود که مشمولین تمامی بداخل پادگان رفتند اضطراب وگریه زنان وتعدادی از مردان مشاهده می شد واین شورو هیجان با خروج اولین اتوبوس بسیار شدید شد شخصی جلو پادگان با صدای خوش وبانگ بلند خود چاووشی می کرد وازمدح امام رضا (ع) می خواند اشگ شوق ودوری در گونه ها جاری بود این زمانی زیادتر شد که راننده اتوبوس دادزد سنندج کردستان حقیت اشگ من جاری شد وموهای بدنم سیخ شد .بعدی وبعدی وبعدی شهرهای مختلف افراد پدرومادر ها چنان خودشان را اطراف اتوبوس می گرداندند ونگاه فرزندان را به خود معطوف می کردند که من می ترسیدم پای آنها زیر چرخ برود چنان با کودک بغل خود می دوید که نگو چند تا بچه بازی گوش داخل اتوبوس هم داد می زد اگر شهید شدیم حلال کنید واشگ هارا بیشتر روان می کردنداتوبوس ها با سرعت تما رفتند سکوت سایه گسترد وجلو نگبانی گویی اصلا کسی نبوده است جز همان نگهبان جلودرب وآن نگهبان بالای برجک حقیقتا جای تشکردارد از عطوفت کادر آنجا ومدیریت خوب در اعزام سریع افراد من هم چند تا زن را سوار کردم وبداخل شهر برگشتم...
ادامه دارد...